ایرانسل هر روز داره بهم پیام میده
تبریک مکالمه نامحدود به شما تعلق گرفت
فکر کنم عاشقم شده
.
.
.
.
.
.
.
.
عتراف میکنم وقتی این جمله معروف ” بگذار و بگذر ” رو توی شعر و متون ادبی میبینم حس میکنم منظور شاعر بکن در رو بوده
.
.
.
.
.
.
بچه بودم سر یه بطری دعوا داشتم با ابجیم بعد اومدم توش ریکا ریختم ابجیم بخوره.همینه کارا رو انجام دادم رفتم پنج دیقه بعد چنان تشنم شد رفتم کل بطری رو سر کشیدم:|
هیچی کل خانواده هم میخندیدن میگفتن قراره بمیریی منم گریهه:(
دکترم از اونور تیکه مینداخت خوشمزه بود
.
.
.
.
.
.
.
.اعتراف میکنم من بودم که روی ماهی عیدامون آب ‌جوش ریختم آب پز شدن
اعتراف میکنم من بودم که کلی رنگ سبز ریختم روی قالی سفید بعد رو رنگه دوباره رنگ سفید ریختم تا ماست مالی بشه(هنوزم هیچکی نمیدونه????)
اعتراف میکنم من بودم با زره بین موکتای خونه زو میسوزوندم
خب دیگه بسه یکم دیگه بگم آبروم میره
.
.
.
.
.
.

اعتراف میکنم از بچگی دلم میخواست بزرگ شدم دکتر بشم
نه به خاطر نجات جون آدما!فقط و فقط بخاطر اینکه از اتاق عمل بیام بیرون و بگم (متاسفم ؛ما تمام تلاشمونو کردیم)
الانم میخوام دکتر بشم
اما بازم نه برای نجات جون آدما!
فقط برای اینکه وقتی کسی بهم در جواب احوال پرسی بگه مگه دکتری ،بگم پ ن پ دامپزشکم تو هم بیماری بعدیمی
.
.
.
.
.
.
.

قبول دارید هممون گاهی اوقات کارایی انجام دادیم(مخصوصا ایام طفولیت)الان که بهشون فکر میکنیم برای این خنگ بودنمون دوست داریم سرمون رو بکوبیم به دیوار
.
.
.
.
.
.
.
.

دیدین هرسال گینس میگه رکورد بیشترین طول عمر انسان ها یه پیرمرد ۱۲۰ ساله س که هیچکسم عکسشو ندیده.
اعتراف میکنم اون منم که تو 13 سالگی داشتم ایمیل میساختم سنمو یجوری زدم که قبول کنه فقط یکم زیاده روی کردم
.
.
.
.

.
.
.آقامن اعتراف میکنم الانم ک الانه «درسن25سالگی»میگن فلانی درقیدحیاته هنوزنفهمیدم عایاقیدحیاتوزده یاهنوزدرحیاته حالا قبل ازاون حیاتم حیات خونه میدونستم اون بماند
.
.
.
..
.
.
.
.انتظاری که من از سیستم بدنیم دارم اینه که یه کیک تولد رو یه جا بخورم، نه

احساس دلزدگی کنم نه احساس سیری، اصلا هم چاق نشم وبرای یدنمم ضرر نداشته باشه

این توقع زیادیه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بیاین هممون اعتراف کنیم که وقتی بچه بودیم فکر میکردیم خارجیا پی پی نمیکنن,گوز نمیدن,دست تو دماغشون نمیکنن و در نهایت آروق نمیزنن
.
.
.
.
.
..
.

.
خطاب به اون دوستی که گفت وقتی دیمن تو خاطرات خون آشام مرد گریه کردم میگم
منم وقتی بانی و الینا مردن نزدیک بود گریه کنم ولی معلوم بود زنده میشن و زنده هم شدن،بخاطر همین گریه نکردم
ولی وقتی انزو تو فصل ۸ مرد تا یه هفته دپرس بودم
.
.
.
.
.
.
اعتراف میکنم دیروز ماشین بابامو بردم تو شهر۴۰ هزارتومن جریمه شدم
بعد ظهرش بابام ماشینو برد تو شهر ۴۰ هزار تومن جریمه شده بود
مدیوننین اگه فکر کنیین من اون قبضو گذاشتم براش
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.اعتراف میکنم با خواهرم وقتی بچه بودیم و سوار قطار میشدیم دوتا میرفتیم تو دستشویی قطار الکی سیفونو میکشیدیم و جیغ بنفش میزدیم بعد از ترس اخه صداش واقعا ترسناکه همچیم فرار میکردیم از دستوشیی که انگار سگ دنبالمون کرده .
جالبه با اینکه مث چی میترسیدیم ولی بازم تکرار میکردیم
.
.
.
..
.
.
.
اعتراف میکنم دلم برا ترکیب کردن همه ی رنگ های خمیر بازی و تبدیل کردنشون به یه تیکه خمیر که آخر هم نفهمیدیم دقیقا چه رنگیه تنگ شده
.
.
.
.
.
.
.
.
..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *