پدر آمد دل شب گوشه ویرانه به خوابم

ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم

گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله

مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله
.
.
.
.
.
نبودی طعنه خار بیابان پای ما را زد

زبان کوفه خیلی حرف‏‌ها را پشت بابا زد

میان راه دستی گوشوار از گوش من چید و

به دور از چشم‏‌هایت زخم سیلی بر رخ ما زد.
.
.
.
.
.
.
این سه سالگی اوست که در ویرانه‏ای کنار کاخ سبز،

به اهتزاز درآمده و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده است.
.
./
.
.
.
گریه نکن! خرابه‏ های شام، گهواره توست هزاران فرشته برایت آغوش گشوده ‏اند.

گریه نکن! ارکانِ این هنگامه، روزی بر صخره‏ های تاریخ نوشته خواهد شد
.
.
.
.
.
اومدی بابای مهربون مـن

اومدی مهمون پر ز خون مـن

با تـو این خرابه غوغایی شده

دخترت ببین تماشایی شده
.
.
.
.
.
پدر آمد دل شب گوشه ویرانه به خوابم
ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم
گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله
مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله

شهادت حضرت رقیه تسلیت باد
.
.
.
.
عمه جان باغ ولایت ثمر آورده برایم
عوض میوه نایاب سر آورده برایم
سر باباست که خون جگر آورده برایم
صورت غرقه به خون از سفر آورده برایم

شهادت حضرت رقیه تسلیت باد
.
.
.
.
.
مجنون رقیه! چه هراس از سخن خلق
چون خالق این خلق گرفتار رقیه است
ما رهروی عشقیم و شهادت هنر ماست
چون آخر این ره سوی دیدار رقیه است

شهادت حضرت رقیه تسلیت باد
.
.
.
.
.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *