باز هم یلدا رسید و دل من زار گریست

عکس محبوب به دست

نگهی ز شیشه پنجره بیرون افکند

شب بود و سکوت و یک جهان دلتنگی

با خود اندیشه کنان گفت:خدایا

راز این عشق ز چیست؟

انتظار و بی قراری ام ز کیست؟

او که با من همه جا هست و فقط گاهی نیست

ناگهان ستاره چشمک زد و پشت ابرها قایم شد

آسمان مکثی کرد

نم نمک باران شد

گویی از بغض صدای دل من

چشم خیس آسمان نیز گریست

عکس محبوب به من می خندید

خنده هایش همه رویایی بود

همه دریایی بود

همه از جنس بلور شب یلدایی بود

و من از خوشحالی

شاید هم ترس ز سوز یک تب سرمایی

عکس محبوب نهادم بر دل

تا مبادا بلرزد ز غم تنهایی

صبح شد

آسمان دل من ساکت بود

لیک باران محبت همچنان می بارید


آری تو نوشتی

من خواندم

تو خواندی من گوش سپردم

تو بودی و من نگاهت می کردم

تو بودی و عشق بود

و عشق و عشق

تو بودی مهربانی بود و امید

چشمان تو بود و یک دنیا زندگی

آری عزیزم

آری امشب شب یلدا است

شب فال

شب عشق

شب هندوانه

و شب آزادی و شب رهایی

چیزی به یادم نمی آید

جز اینکه

امشب شب تنهایی من است
.
.
.
.گــذشـت پــائــیـز آمـــد فـصــل سرمـــا

ســـر آغـــازش شـــب زیـبـــای یـلــــدا

چــه شـبـهـای درازی دارد ایــن فصـل

یــقیــن زلـــف سیـاه گـیســـوی یـلــــدا

در ایـــن فـصــل زمستــان یـکدلـی بـه

محـــبــت دوسـتــی سـیــمــای یـلـــدا

شــب یـلـــــدا عـجــب نیــکــو فـتــــاده

بـــه مــاه دی کـــه آیـــد بـــــوی یـلـــدا

در ایــــام گــذشتــه کـــرسی عـــشـق

بـپــــا بـــــود از شــــب والای یـلـــدا

بـــه روی کــرسـی و سیـنـی فــراوان

عـیـان بــود از صفــا صد خـوی یـلـــدا

لـحــاف و مـنــقـل و آتــش بــه خـانــه

نــشسـتـه دور هـــم هــمســوی یـلـــدا

ز بــــرف و داسـتـــان راه مــــانــده

سـخـنـها رفـتــــه از سرمــای یـلـــدا

ز سنـجــد آش کـشـک و قـصه گـفـتـن

بـسـی دریــــــای قــصـه پــــای یـلـــدا

ز نـــو رسمـی بـپـــا از بـهــــر فــــردا

صـفــــا و خـرمـــــی فـــردای یـلـــدا

مبــارک بـــاد فـصـل بـــرف و بــاران

بـــه یٌــمـن نــعـمـت دیـمــــــای یـلـــدا

مقــدم شکـــر ایـــزد کــن بــه عــالــم

ز حـــاصـل پـــر ثـمــــر دارای یـلـــدا

سلام ای فـصل سرد و برف و بــاران

خـــوش آمــد گـویـمـت فصل زمستان

اگــــر چـــه زحــمـتـی را نــیـــز داری

ولـکــن رحـمـت آری بــــاغ و بـستان


یلدا چه شبی پر از حکایت

دلداده به هم پر از حمایت

یلدا شب ما شب قشنگییست

سفره دلمون پر از یه رنگیست

یلدا رو ببین سالی گذشته

در فراق یار حالی گذشته

یلدا شبیه که دوستی کاشتیم

آن شب جای قهر آشتی داشتیم

یلدا میمونه تو خاطراتم

تا یلدای بعد من با هاتم
.
.
.
.
.
مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر

با همه گرمیم… با دل های تنها بیشتر

درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم

قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر

بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار

زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر

هر شبِ عمرم به یادت اشک می ریزم ولی

بعدِ حافظ خوانیِ شب های یلدا بیشتر…
.
.
.

.
.من پاره های قلبم و در اشک جاری ام

خونابه ای به وسعت یک زخم کاری ام

چون قلب دیرسال تراشیده بر درخت

تنهاترین نشانه یک یادگاری ام

یلدای من که ثانیه شوم ساعت است

ای وای بر حکایت شب زنده داری ام

زندان شیشه بود جوابم که چون گلاب

دیدم سزای خنده شوم بهاری ام

من دست بر کمر زده ام از خمیدگی

جز دست من نکرده کسی دستیاری ام

غم زوزه جراحت گرگم به کوهسار

با درد خویش هم نفس بی قراری ام

چون سایه ی طویل درختم که در غروب

هر لحظه بیشتر ز تن خود فراری ام

بندی به پای دارم و باری گران به دوش

در حیرتم که شهره به بی بند و باری ام
.
.
.
.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *