همین که با منت هم هستــی کافیست !

نیستی ات نیست ام می کند .
.
.
.
.
انگشتان من به گره خوردن با انگشتان تو عادت داشته اند !
نیستی و حالا این قاتلان زنجیره ای ، شده اند بختک جان دیوارهای این شهر…
.
.
.
.
وقتی که پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه
اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوز دوسش داری
.
.
.
.
کاش می شد نوشت
تمام حرف هایی را که بغض شدند
ولی بر گونه جاری نشدند
کاش می شد
.
.
.
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
.
.
.
باید بازیگر شوم ،

آرامش را بازی کنم …

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …

باز باید مواظب اشک هایم باشم …

باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم … ”


.
.
.
باران که می بارد دلم برایت تنگ می شود
راه می افتم بدون چتر
من بغض می کنم ، آسمان گریه
.
.
.
میگویند زمان طلاست اما من چشیدم
دروغ میگویند ، زمان آتش است
ثانیه به ثانیه اش میسوزاند
و تا به شعله ات نکشد نمیگذرد
.
.
.
.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *